فضائل و کرامات امام رضا
فضائل و کرامات امام رضاشخصیت ملکوتی و شامخ علمی و زهد و اخلاق حضرت رضا علیه السلام و ا عتقاد شیعیان به او سبب شد که نه تنها در مدینه بلکه در سراسر دنیای اسلام به عنوان بزرگترین و محبوبترین فرد خاندان رسول اکرم صلی الله علیه و آله مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگترین پیشوای دین بشناسند و نامش را با صلوات و تقدیس ببرند. چونان نیاکان وارسته اش، از مقام علمی والایی برخودار بود، تا آن جا که وی را عالم آل محمد لقب داده اند. بیست و چند سال بیش نداشت که در مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله به فتوی می نشست. علمش بی کران و رفتارش پیامبر گونه و حلم و رأفت و احسانش شامل خاص و عام می گردید. کسی را با عمل و سخن خود نمی آزرد، تا حرف مخاطب تمام نمی شد سخنش را قطع نمی کرد. هیچ حاجتمندی ر ا مأیوس باز نمی گرداند. در حضور مهمان به پشتی تکیه نمی داد و پای خود را دراز نمی کرد. هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان می نشست و غذا می خورد. شبها کم می خوابید و قرآن بسیار می خواند. اکثر شبهایش را از سر شب تا صبح بیدار بود . شبهای تاریک در مدینه می گشت و مستمندان را کمک می کرد. در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس زندگی می کرد. نظافت را در هر حال رعایت می فرمود و عطر و بخور بسیار به کار می برد. عادتا جامه ارزان و خشن می پوشید ولی در مجالس و برای ملاقاتها و پذیرائی ها لباس فاخر در بر می کرد. غذا را اندک می خورد و سفره اش رنگین نبود. در هر فرصت مقتضی، مردم را به وظائف خود آگاه می کرد.
Introduction:
Imam Reza was born on Zulqadih 11, 148 A.H. His father was the seventh Imam and his mother was a very virtuous lady called Najmeh. He was called “ Ali” after his grandfather’s name. According to the history, there were other nicknames for him too. Among them the most noticeable ones are “Abol-Hasan”, “Reza”, “Sabir”, “Razi”, and “Fazil”. When he was 35, Imam Kazim (his father) became martyr and then he took the control of the Muslims’ affairs. The period of his Imamate was about 20 years and it was along the three kings of Abbasid dynasty. “Harroon” and his two sons “Amin” and “ma’moon” who were the most influential kings of this era. Their political policies were full of tyranny and deceits. They followed this policy while facing Prophet’s family and Shi’ites to prevent the potential rebels of the believers of the innocent Imams, against them. Adhering to this policy, they respect Imam Reza a lot. They handed over the garden of “Fadak”, the Shi’ites were granted highly, valued status. However; Imam was totally aware that it was nothing but a trick and the reason was that his followers were controlled. Imam Reza spent the most of his life in
The shrine complex of Riza was developed on the site of the eighth Imam's grave, in what was at the time of his death in 817 the small
Although the earliest dated structure bears an inscription from the early fifteenth century, historical references indicate buildings on the site prior to the Seljuk period, and a dome by the early thirteenth century.
Following periods of alternating destruction and reconstruction, including the sporadic interest of Seljuk and Il-Khan Sultans, the largest period of construction took place under the Timurids and Safavids. The site received substantial royal patronage from the son of Timur, Shah Rukh, and his wife Gawhar Shad and the Safavid Shahs Tahmasp, Abbas and Nader Shah.
Under the rule of the Islamic Revolution, the shrine has been expanded with new courts (Sahn-e Khomeini, Sahn-e Jumhuriyet Islamiye), a library and an Islamic university. This expansion in effect reverses the 'beautification' project of Pahlavi Shahs Riza and Muhammed Riza, in which all structures adjacent to the shrine complex were cleared to form a large green lawn and circular boulevard, isolating the shrine from its urban context.
The tomb chamber is located underneath a golden dome, with elements dating back to the twelfth century. The chamber is decorated with a tilework dado dating from 612/1215, above which the wall surfaces and a muqarnas dome were executed in mirror work in the nineteenth century. Shah Tahmasp gold-plated the tomb dome, which was previously decorated with tile. The gold of the dome was lost to Ozbeg raiders and subsequently replaced by Shah Abbas I during his renovation project begun in 1601.
Various other chambers surround the tomb, including the Dar al-Siyada and Dar al-Huffaz, both commissioned by Gawhar Shad. These two chambers provide transition between the tomb chamber and her congregational mosque, situated on the southwest side of the complex.
Pope considers the domed chamber of Allahvardi Khan as probably 'the most perfect component of the shrine'. Lying to the east of the tomb, this octagonal chamber is articulated in two stories with bays, arches and galleries, effecting a modeled interior in deep relief. All surfaces are covered in the finest of Safavid tile mosaic, including the muqarnas-filled dome.
The assemblage of courts and buildings encircling the inner chambers includes the Mosque of Gawhar Shad, the Madrasa Do Dar, the Sahn-e Engelab or Sahn-e Atiq (the old courtyard), and the Sahn-e Azade or Sahn-e Jadid (the new courtyard). These are described in individual entries.
اعجاز عشق
شفايافته: ناصر احمدى گل
تاريخ شفا: يازدهم بهمن 1375
بيمارى: لالى
زبانش مثل چوب خشك شده بود. گامهاى مهيب ترس را هم آواز با ضربان قلبش مى شنيد. چشمانش از حدقه بيرون زده و به كنار جاده خيره مانده بود. در عمق تاريكى ، در كنار جاده، شبحى سفيد، چون گرگى نرم در هيبت انسان، برآيينه چشمان ناصر نقش بسته بود. در محل زندگى او، كمى پايين تر چنبره زده بود. او آروز مى كرد مى توانست همچون پرنده اى سبك بال، اين مسافت تا خانه را پرواز كند و از اين همه اضطراب رهايى يابد.
صداى موتور سيكلت در دشت مى پيچد و مرد را به شبح نزديكتر مى كرد. سكوت دشت ترس زنده مى كرد و نفس در سينه ناصر حبس شده بود. به چندمترى شبح كه رسيد تعجب كرد! به او خيره شد. باورش نمى شد. تمام توانش را به كار گرفت تا بر سرعت موتورسيكلت بيفزايد، اما ديگر رمقى نداشت. پلك بر هم نهاد و بعد از چند لحظه پرده از ديدگان مشوشش برداشت.
شايد خيالاتى شده بود، قلبش بشدت مى تپيد و مثل گنجشكى كه مى خواهد آزاد شود، خود را به قفس سينه مى كوبيد. رخ برگردانيد تا يقين پيدا كند كه آنچه بر او گذشته كابوسى بيش نبوده است. نه امكان نداشت، احمد بر ترك موتورش سوار شده بود. ناصر ترسيده بود، خواست احمد را پياده كند. اما دستش از ميان بدن احمد عبور كرد، گويى جسم او از مه تشكيل شده بود، ترس بيش از پيش بر او چيره شد.
كنترل موتورسيكلت از دستش خارج گرديد و او را نقش بر زمين كرد. تابوت بر روى دستها به جلو مى رفت همه سياه پوش بودند، چه كسى مرده بود؟ چرا همسر و فرزندان ناصر زار مىزدند؟ چرا برادرش نام او را با گريه صدا مى زد؟ با شتاب بيش آنها رفت. تلاش كرد كه برادر را در آغوش بكشد و آرام كند، اما گويى جسم او همانند احمد از مه تشكيل شده بود.
جنازه را براى شستشو به داخل غسالخانه انتقال دادند.
آه !! اين خود اوست يعنى ... يعنى ...
آب سرد را باز كردند، موج آب، او را به ساحل بيدارى كشاند. با سختى چشمانش را گشود، خود را روى تخت و در حصار سايه هايى يافت كه او را احاطه كرده بودند. سايه ها پررنگتر شدند. ناصر تكانى به خود داد كه برخيزد اما به سبب ضعف زياد نتوانست. برادر ناصر با حالى پريشان در آستانه در اتاق ظاهر شد، دوان دوان به سويش آمد و او را در آغوش كشيد و در حالى كه سعى داشت بر اعصابش مسلط شود، گفت: حالت خوبه داداش جون؟ بعد رو به سوى مشهدى على كرد و ادامه داد: خدا خيرت بده كه ناصر رو رسوندى به بيمارستان، واقعا متشكرم. نگفتى حالت چطوره داداش؟ ناصر تلاش كرد كه كلمه اى در پاسخ برادرش بگويد، اما هر چه كوشيد نتوانست. پزشك، برادر ناصر را به بيرون از اتاق دعوت كرد.
همسر ناصر كه بر روى يكى از نيمكتهاى كنار راهرو نشسته بود و مى گريست، با ديدن پزشك و برادر همسرش، از جا برخاست و به طرف آنها رفت و با بغض پرسيد: آقاى دكتر حال ناصر چطوره؟
پزشك كه سعى در آرام نمودن آنها داشت، گفت: حالش رضايت بخش است. تنها مشكلى كه وجود دارد اين است كه متأسفانه آقاى احمدى قدرت تكلم را از دست داده است. برادر ناصر با تعجب پرسيد: براى چه؟ دكتر گفت: علتش به درستى مشخص نيست، ولى احتمالاً بايد شوكى به ايشون وارد شده باشه كه در اين مورد متأسفانه كارى از دست ما ساخته نيست. و شما مى تونيد فردا بيمار رو به منزل ببريد.
با اين كه از آن حادثه چند هفته مى گذشت، ناصر نتوانسته بود خواب راحت داشته باشد. هر چه مى كوشيد به آن حادثه فكر نكند، نمى توانست. آن اتفاق چون كابوسى وحشتناك، آسايش را از او سلب نموده بود.
ناصر با چشمانى كم فروغ و گونه هايى بى رنگ، در كنجى از اتاق نشسته و در سكوت فرو رفته بود. غم بيمارى او را تا درگاه يأس پيش برده بود.
احساس دلتنگى ، قلبش را فشرد. زن سكوت حزن انگيز اتاق را شكست و گفت: ميگم ناصر، ما كه به خيلى از دكترا مراجعه كرديم و نتيجه نگرفتيم. برادرم با خانواده اش مى خوان برن مشهد به منم گفتن كه اگه مايل باشيم همراهشون بريم.
مرد نگاه غمبارش را به تصوير بارگاه منور حضرت رضا(ع) كه به ديوار نصب شده بود، انداخت. درخشش گنبد و گلدسته ها، نور عشق و اميد را در دل او روشن كرد، اشك در ديدگانش حلقه زد و عشق زيارت امام رضا(ع) بر دلش شعله ور شد. خنكاى پاييز، جاى خود را به سرماى زمستان داده بود. ابرهاى تيره آسمان را پوشانده و با تندى وزيدن گرفته بود، و سرما تا مغز استخوان نفوذ مى كرد.
در صحن حرم مطهر تعداد زيادى از زوار عاشق به چشم مى خوردند كه ذكرگويان داخل حرم مى شدند. باقى مانده برف شب قبل بر روى گنبد طلا جلوه زيبايى خاصى داشت. ناصر به همراه چند بيمار ديگر در پشت پنجره به انتظار نشسته بود. باد بر صورتش شلاق مى زد. كلاهش را تا روى ابروانش پايين كشيد و در خويش فرو رفت. چشمهايش مملو از اشك شده نگاه نيازمندش را به پنجره گرده زد. ناصر در حريم عشق و در جمع حاجتمندان، كعبه دلش را به زيارت نشسته بود. بغضش گشوده شد و در دل به ائمه(ع) متوسل گرديد.
او آرام مى گريست و در سكوت با تلاوت آيات قرآن از خداوند كمك مى خواست، و با آب ديده، دل را صفا مى داد.
هنگامى كه پلكها بر نگاهش پرده كشيد، آقايى سبزپوش در هاله اى از نور، در حالى كه شال سبز بر كمر داشت به سوى او آمد و با شيرينترين لحن فرمود: برخيز! طنين صداى آقا برتن خسته اش روحى تازه بخشيد. ناصر هيجان زده از جا برخاست، گويى نسيم رحمت وزيدن گرفته و گرد و غبار اندوه را از زندگى او زدوده، و به جاى آن شفا و شادى را به ارمغان آورده بود.
جشن آب و آيينه و گل و ريحان بود، فرشتگان چه زيبا ميزبانى مى كردند و دامن دامن گل سرخ محمدى برسر و روى زائران مى ريختند. رايحه عشق شامه ها را نوازش مى داد، و عاشقان به پراكنده در گلستان جاويدان رضوى ، با چشمانى پر ستاره، عنايت مولا را به نظاره نشستند.